بی حس شده ام از درد !
از بغــض !
فقط گاهـی …
خـط ِ اشکی …میسـوزانـد صـورتـم را.
برای تــــــو
برای چشم هایــت
برای مـــن
برای درد هایـــم
برای ما
برای این همه تنـــهایی
ای کــــاش خدا کاری کـــند…
متــــــــاسفم…
نه برای تو که دروغ برایــــت خـــود زندگیست…
نه برای خودم که دروغ تنهـــا خط قرمز زندگیـــستــــ بـــرایم….
متاسفم که چرا مزه ے عشـــــــق را….
از دستـــــــــ تــــــو چشیــــدم….
تا همیشه در شکـــــــــــ دروغ بودنش بمـــانم….
فرق جمله ای که منتظرشنیدنش بودم باجمله ای که گفتی،فقط یک نقطه بود …
هی لعنتی …
کاش اون نقطه رو بالامیگذاشتی نه پایین …
کاش میگفتی نرو …
ولی افسوس که گفتی برو .
آن قدر مرا سرد کرد … از خودش ..
از عشقش ..
که حالا به جای دل بستن یخ بستم …
حالا به سمت احساسم نیا که لیز میخوری !!
“کنج گلویم قبرستانی است پرازاحساسهایی که زنده بگورشده اند،
به نام بغض….”
عشق گم شده من..
نبودن هایی هست که هیچ بودنی جبرانشان نمیکند،وآدمهائی که هرگز
تکرارنمی شوند….
وتو آنگونه ای…
فقط همین…
فرستنده: پیام از مشهد