فکر می کردم تنهایی یعنی …
من …
سکوت …
پنجره های خاک گرفته …
اتاق خالی از تو …
نمیدانستم سنگینی اش بیشتر می شود در ازدحام آدم ها !
تنهایی یعنی …
کــــاش جایــــی برویــــم …!
کــــاش جایــــی برویــــم …!
تابلویــــی داشـتــــه باشـــــد ..
کــــه رویــــش خـــــدا نـوشتــــه باشـــد :
پــــــایــــــان تمــــــــام دلتنگـــی هــــــا …………!
مزرعه ی زندگی من …
مترسک ناز می کند …
کلاغ ها فریاد می زنند …
و من سکوت می کنم ….
این مزرعه ی زندگی من است …
خشک و بی نشان …
آن راه …
میخواهم خودم را بزنم به آن راه……
همان راهی که تو همیشه از آن میرفتی…..
شاید دوباره همدیگر را دیدیم.
جاده های سکوت …
دیشب در جاده های سکوت …
در ایستگاه عشق ،هر چه منتظر ماندم
کسی برای لمس تنهاییم ، توقف نکرد
و من تنهاتر از همیشه به خانه برگشتم…
آرزو کن با من …
آرزو کن با من!
که اگر خواست زمستان برود …
گرمی دست تو باشد …
آرزو کن با من !
“ما” ی ما “من” نشود …
آرزو کن با من … !
سایه ات از سر تنهایی من کم نشود …