کلاغ قصه…

Photo-skin.ir-Light100

قصـــه من هنــوز تمــام نشـده …
نمیـدانم چرا کــلاغــم زود به خـــانه اش رِسیــد …!!

نویسنده: تاریخ: ۱۳۹۱/۱۱/۲۰ موضوع: جملات عاشقانه دیدگاه ها: ۹ دیدگاه

۹ دیدگاه

  1. baran می‌گه:

    تقدیم به او که حتی نمی داند برایش پست می گذارم:

    میخواهم
    اینبار که به دکتر رفتم
    بگویم
    برایم بغض رسیده بنویسد
    همراه با داد اضافه
    من نیاز دارم به تنها بودن
    واستراحت در خیال تو

  2. فائزه می‌گه:

    حس اون سیگاررودارم که همه جاحرف از ترک کردنشه…

  3. طلوع می‌گه:

    میخوام بگم اگه جملات ازخودته محشره..
    از وبت خوشم اومد
    بروافتخار کن چون من از هر وبی خوشم نمیاد

  4. samaneh می‌گه:

    khoob bood.merci
    movaffagh bashi duste khubam.

  5. farnaz می‌گه:

    سسسلام خیلی مطالبه وبت قشنگ بود

  6. ساتیوم می‌گه:

    سلام راسته کلاغ منم زود به خونش رسید
    نگفت عاشقتم تو چشمام نگاه نکرد و نگفت اما وقتی هول می شد وقتی هنوز صدا نزده به کمکم می اومد وقتی به چیزهایی که من دوست داشتم علاقه نشون می داد و از شعرهام تعریف می کرد وقتی با چشماش داد می زد که دوستت دارم چرا بهم نگفت و منه مفرور برای ترسوندنش برای به حرف کشیدنش تصمیم به ازدواج گرفتم و همه برام هورا کشیدند چهل روز بعد از مراسم نامزدی چهل روزعقد نکردیم ومنتظرش شدم که بیاد اگه میامد …. هشت سال گذشته ….

  7. سارا می‌گه:

    کلاغ قصه من که اشتباهی رفت به خونه یکی دیگه

  8. اگه بگم ک انجام نمیدی می‌گه:

    جالب است ک انسانهادوچشم دارند
    ولی بایک چشم ب دیگران مینگرند
    وجالبتر اینکه یک چهره دارندامادورویی میکنند…

  9. عرفان می‌گه:

    چقدر سخت است از کسی که بی نیازه تقاضای کمک کنی …….؟

يک دیدگاه بدهید به