مانند یک بهار …
مانند یک عبور …
از راه می رسی و مرا تازه می کنی …
همراه توهزار عشق از راه می رسد …
همراه تو بهار …
بردشت خشک سینه من سبز می شود …
وقتی تو می رسی …
در کوچه های خلوت و تاریک قلب مـــــــــن …
مهتاب می دمد …
وقتی تو می رسی …
ای آرزوی گم شده بغض های مـــــــــن …
من نیز با تو به عشق می رسم ….
ته قصه ی ما تلخه دوستت دارم ولی میری
آخــه این رفتن اجبـاره ازم چشماتو میگیری
با اینکه از همه دنیا بدونت دیگه سیرم من
دلم میخواد دم رفتـن بخندی تا نمیرم من
دارم این حرفا رو میگم خودم اشکام سرازیره
بگـو راحت میری بی من بگو گریت نمیگیره
به این تقدیر بی انصاف تو رو با گریه پس دادم
تو خوشبخت شی همین خوبه
میسوزم اما دلشادم
ته قصه ی ما تلخه …
خداحافظ به تو گفتــن مثل تیره به قلب عاشق و خستم
همین که میری از دنیـام دیگه خالی میشه دستم
تنــم میلرزه از دوریت ولی تو قرص و محکم باش
میون خاطرات من اگه شـــد گاهی یکم باش
ته قصه ی ما تلخه دوستت دارم ولی میری
آخــه این رفتن اجبـاره ازم چشماتو میگیری
ته قصه ماتلخه ….
سلام اگه میشه به وبم بییایدو نظرتونو بگید ممنوع میشم خدانگهدار.
سلام مطالبتون قشنگ بودفقط بیشترش کنید ممنون
تکیه بده…!!
اما…؟!
به شانه هایی که اگر خوابت برد….
سرت را زمین نگذارد…!
دیگر نه مینویسم….
نه میگویم…!
چشم هایم را برایت میفرستم …..!
خودت بخوان
قدیم ندیما چه پر توقع بودن .. .
میگفتن واسه کسی بمیر که برات تب کنه .
من برات میمیرم ،خدا نکنه تو تب کنی !! !