تــَمآم هوآ رآ بو مـے کشم
چشم مـےدوزم
زل مـے زنم…
انگشتم رآ بر لبآטּ زمیـטּ مے گذآرم:
” هــــیس…
!مـے خوآهم رد نفس هآیش بـﮧ گوش برسد…!”
امآ…!
گوشم درد مـےگیرد از ایـטּ همـﮧ بـے صدآیـے
دل تنگـے هآیم را مچالـﮧ مـے کنم و
پرت مـے کنم سمت آسمآטּ!
دلوآپس تو مـے شوم کـﮧ کجآے قصـﮧ مآטּ سکوت کرده ایـے
کـﮧ تو رآ نمـے شنوم
حواسم را پرت کرده ای ……آنقدر دور که یادم رفته است ……..تو رفته ای و من…..حواسم نسیت
تو که غریبه نیستی …..دیگه با عروسکام بازی نمیکنم ….
دیگه بزرگ شدم ……برای خودم عروسکی شدم ….
آنقدر که بازیم دادند…….
با خیال تو به سر بردن اگر هست گناه ، با خبر باش که من غرق گناهم همه عمر
کاش تو بودی…. باران بود…. و یک جاده ی بی انتها….
آنوقت به دنیا می گفتم: “خداحافظ”
صدایت را نمی شنوم،
درست از همان روز که گفتی تنهایت نمی گذارم!!!
می نویسم شاید بخوانی…!
اما حالا دیگر خواندنت هم دردی را از من دوا نمی کند!!!
می دانی…!
روزها می گذرند…
ماه ها می گذرند…
و سال ها نیز خواهند گذشت…!
اما چیزی در من تغییر نمی کند…
هیچ چیز!!!!!!!!!!!
انگار که چیزی را گم کرده باشم…
هر روز به دنبالش می گردم!!!
نمی دانم گم کرده ام یا جایی جا مانده است….
یا شاید تو آن را با خود برده ای…
جایش خالی است می سوزد…!!!
بوی بد تردید در گفتار داری*شوقی برای رفتنت انگار داری.
روزی برای دیدنم بی تاب بودی*حالا برای رفتنم اصرار داری!
سلام
خیلی عالییییییییییییییییییی بود خدا قوت
مرا میان بازوانت مومیایی کن
شاید … هزار سال بعد
باستان شناس کنجکاوی از عاشقانه های دستانت
رمز گشایی کند …!
تو بزرگترین آرزوی منی حتی اگر برآورده شوی باز هم تو را آرزو می کنم …
doost nadashtanetam ghashange