چه زخم هایی بردلم خورد؛
تا یــــاد گرفـــتم…
که هیــچ نـــــوازشی،
بـــــــــی درد نیست . . .
چه زخم هایی بردلم خورد؛
تا یــــاد گرفـــتم…
که هیــچ نـــــوازشی،
بـــــــــی درد نیست . . .
چه غروبی بود چه شبی خواهد شد…
***
من و تو
دست ها در هم گره چشم ها در هم تنیده
کنار امواج وحشی
کنار آن شراره های داغ
بعد از آن آب تنی طلایی
***
و حال عطر شب بوها
“سمفونی جیرجیرکها”
نوای گیتار بیگانه ات با همراهی صدای من
طعم بستنی بهارنارنج ِ تابستانی
جای ستارگان خالی
کمی هم نور مهتاب
شاید وقتش فرا رسیده
شکستن همه ی ِ استقامت ها
آرزو
می خواهی بروی ؟!
پس بی بهانه برو !
بیدار نکن خاطره های خواب آلوده را …
محبت ساختگیـت، عشق دروغینت و چشمان پر فریبت،
روزی گرفتارت خواهند ساخت …
فقط بیا در خزان خواسته هایم کمی قدم بزن
دلم برای راه رفتنت تنگ شده است…!
من مانده ام …
و انبوهی از اندوه …
و تو بهانه ی چشمانم کمی آرام تر از دیدگانم جدا شو . . .
بســـ کنــــ سآعتــــ …
دیگــــــر خستـهـ شده امـــ ….
آرهـ مَنـ کم آورده امــ ….
خودمــ میدآنمــ کهـ نیستـــ …
اینقدر بآ بودنتـــ نبودنشــ رآ به رُخـــَم نکشـــ !
خیالت راحــتـــــ . . .
شکسـ ــــته ها نفرین هم بکـ ــنند ،
گیرا نیسـ ــت …!
نـــفرین ،
ته ِ دل می خـ ــواهد
دلِ شکسـ ــته هـ ـــم که دیگر
ســــر و ته ندارد . . .
نم کشیده ام بر دیوار اتاق…
بس که لحظه های دور بودنت را ،
قطره هایی از باران دلتنگی باریده ام روی آن به یادگار …