ز تنهایی گریزی نیست . .
بگذار آغوشم برای همیشه یخ بزند . . .
نمیخواهم کسی شال گردن اضافی اش را دور گردن آدم برفی احساسم بیاندازد…
ز تنهایی گریزی نیست . .
بگذار آغوشم برای همیشه یخ بزند . . .
نمیخواهم کسی شال گردن اضافی اش را دور گردن آدم برفی احساسم بیاندازد…
قندان خانه را پر کردم از حرف هایت …
تو که میدانی …
من چای تلخ دوست ندارم …
هوس فنجانی دیگر کرده ام …
کمی بیشتر بمان …
حوصله خواندن ندارم !
حوصله نوشتن هم ندارم !
این همه دلتنگی دیگر نه با خواندن کم می شود نه با نوشتن . . .
دلم تو را می خواهد !
کسـی چــه مـی دانــد
شایــد دست هـایـت را در جیبـم جـا گذاشتــه ای کــه همیشـه در میــان آن بـه دنبـال چیــزی مـی گـردم!
هیــــــــــــــــــــــــــس!
ساکت!
یه کف مرتب به افتخارش …! چه با احساس منو گذاشت و رفت ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وقتی دست هایت را می بردی هیچ فکر کردی؟
به بویش گرمایش قدرتش امیدش
و این پاییز تمام کت هایم جیب های بزرگ دارند … دستم تنهایی یخ می کند!