بعضــــــی ها گـــریه نمی کنند !
اما …
از چشـــــم هایشان معلوم است ؛
که اشکــــی به بزرگی یک سکــــوت ،
گــــوشه ی چشمشان به کمیــــــن نشسته…
بعضــــــی ها گـــریه نمی کنند !
اما …
از چشـــــم هایشان معلوم است ؛
که اشکــــی به بزرگی یک سکــــوت ،
گــــوشه ی چشمشان به کمیــــــن نشسته…
دیدی که سخت نیست تنها بدون من…؟
و صبح می شوند،شبها بدون من …
این نبض زندگی بی وقفه می زند …
فرقی نمی کند با من یا بدون من …
دیروز اگرچه سخت،امروز هم گذشت …
طوری نمی شود فردا بدون من …
گاهی گرفته ام…..!
این جا بدون تو…..!
تو چی؟ چگونه ای؟
آنجا بدون من…؟
همین جا درون شعرهایم بمان
تا وسوسه یِ دوستت دارم هایِ دروغینِ آدمها مرا با خود نبرد…
به سرزمین هایِ دورِ احساس ؛
من اینجا هر روز با تـو عاشقی می کنم بی انتها…
شعرِ من بهانه ایست برای مـا شدن دستهایمان..
تا تکرارِ غریبانه یِ جدایی را شکست دهیم……
قامتم خم شده
دلــ ــــم گرفته …
حس عجیب تنهایی پاهایم را میلرزاند
خودت میدانی …
من به این نبودنت عادت ندارم
نـــــذرکــــردم سفـــره ای پهـــن کنــم…
از حـــرف های ناگفتــه دلـــم…
اگــر بـــرگــردی….
می بینی خدا…..؟؟؟
داشتیم بازی میکردیم….
اون رفت چشم گذاشت …
من رفتم قایم شدم…
ولی اون به جای من یکی دیگه را پیدا کرد و …..
من برای همیشه گم شدم…..
دلــ ـــــم کــه میگیرد…
به خودم وعــ ــــده های روز خوب را میدهـــ ــم
از همــ ــان وعده های خوبــی که:
سالهــ ــــاست به امیــ ـــد رسیدنشان
تقویــ ــم را خط خطی میکنم…